ناصر یوسف زهی؛ وحید سینایی
چکیده
سازه انگاری امروزه پرکاربردیترین رهیافت ِنظری برای تحلیل سیاست خارجی است. اما این رهیافت تاکنون نتوانسته چارچوبی منسجم و مدلسازی شده در اختیار پژوهشگران قرار دهد. ازاینرو بسیاری از پژوهشها به ضرورتهای نظری، روشی و مفهومی که میبایستی در تحلیل سیاست خارجی درنظر گرفته میشد علم و وقوف کافی نداشتهاند. ...
بیشتر
سازه انگاری امروزه پرکاربردیترین رهیافت ِنظری برای تحلیل سیاست خارجی است. اما این رهیافت تاکنون نتوانسته چارچوبی منسجم و مدلسازی شده در اختیار پژوهشگران قرار دهد. ازاینرو بسیاری از پژوهشها به ضرورتهای نظری، روشی و مفهومی که میبایستی در تحلیل سیاست خارجی درنظر گرفته میشد علم و وقوف کافی نداشتهاند. بدینجهت دچار تحلیلهای سطحی و «تقلیلگرایی نظری» شدهاند. پژوهشهای سازهانگارانه در هستیشناسی به «انسانشناسی» و «جامعهپذیری» نپرداختهاند. چنین «مشکلی تاحدودی ناشی از ماهیت سازهانگاری است؛ زیرا سازهانگاری ازآنجاکه حائل و سنتز پوزیتویسم و پساختارگرایی است، ترکیب متناقضنمایی از عناصر عینی و ذهنی را در تحلیل سیاست خارجی دخیل ساخته است. لذا مطالعات «تجربی» نیازمند مطالعات «نظریِ» روشمند است. در این مقاله به این پرسش پرداخته میشود: «براساس سازهانگاری، مبانی و بایستههای نظریِ پژوهش در تحلیل سیاست خارجی کداماند؟». طبق یافتهها بررسی سیاست خارجی نیازمند تجزیهوتحلیل سازهانگاری در ابعاد پنجگانه هستیشناسی، معرفتشناسی، روششناسی، گونهشناسی و مفهومشناسی است.در هستیشناسی باید «سطح تحلیل» و «واحدهای تحلیل» مشخص شوند: سطح خُرد (انسانشناسی، جامعهشناسی و دولتشناسی) و سطح کلان (نظام بینالملل، سازمانهای بینالمللی، حقوق بینالملل، ساختارها و کارگزاران بینالمللی). در معرفتشناسی رابطه دانش و ارزش، سوژه و ابژه، تبیین و تفسیر، واقعیت و حقیقت و ماده و معنا تحلیل میشود. هستیشناسی و معرفتشناسی روش پژوهش را مشخص میسازند: کمی یا کیفی. سپس نوع سازهانگاری انتخاب میشود: تفسیری، انتقادی، پسامدرن یا پوزیتویستی. سرانجام سازههای مفهومیِ پایه استخراج و تعریف میشوند: بینالاذهانیت، برساختگی، فرهنگ، هویت، انگاره، معرفت، هنجار و جامعهپذیری. بااینوجود، بایستههای پنجگانه مذکور حاکی از پیچیدگی و دشواری تحلیل سازهانگارانهِ سیاست خارجی است.
ناصر یوسف زهی؛ مرتضی منشادی
چکیده
رفتار جمعی در افغانستانِ پساطالبان در حال تجربهکردن شکلی جدید و متفاوت از گذشته است. پیشازاین «سرکوب دولتی»، «روش مسلحانه» و «ماهیت سیاسی-مذهبی» ویژگیهای نسبتاً مشترک رفتارهای جمعی افغانستان بود؛ اما جنبش روشنایی با اتخاذ روشی مسالمتآمیز در طرح مطالباتِ اقتصادی خود نمونهای متفاوت و جدید از رفتار ...
بیشتر
رفتار جمعی در افغانستانِ پساطالبان در حال تجربهکردن شکلی جدید و متفاوت از گذشته است. پیشازاین «سرکوب دولتی»، «روش مسلحانه» و «ماهیت سیاسی-مذهبی» ویژگیهای نسبتاً مشترک رفتارهای جمعی افغانستان بود؛ اما جنبش روشنایی با اتخاذ روشی مسالمتآمیز در طرح مطالباتِ اقتصادی خود نمونهای متفاوت و جدید از رفتار جمعی در این کشور تلقی میشود. جنبش روشنایی یکی از «کارگزاران تغییر» و «کنشهای جمعیِ جدید» محسوب میشود که مطالعه آن در درک پویشهای مدرن جامعهشناسی سیاسیِ افغانستان حائز اهمیت است. در نوشتار پیشرو به علل ساختاری وقوعِ مسالمتآمیز جنبش روشنایی و پیامدهای سیاسی-اجتماعی آن پرداخته میشود. طبق فرضیه ما گذار افغانستان از ساختار سیاسیِ اقتدارگرا به دموکراتیک از طریق برگزاری انتخابات، آزادی اجتماعات و توزیع قومیِ قدرت عامل تعیینکنندهای در رویکرد مسالمتآمیزِ این جنبش بوده است. فرضیه مذکور بر اساس نظریه رفتار جمعی اسملسر و روش اسنادی آزمون شده است. طبق یافتههای این پژوهش، دموکراسی در افغانستان با افزایشدادن آگاهیهای اجتماعی و تأکید بر حقوق عمومی و خصوصی منجر به مشارکت سیاسی، مطالبهگریِ مدنی و عدالتخواهی اقتصادیِ اقلیتهای قومی و مذهبی شده است. برخلاف گذشته حرکتهای اقتصادی و رقابتهای غالباً مسالمتآمیز بر سر توزیع منابع ثروت (انرژی) شکل جدیدی از کنشهای جمعی در افغانستانِ پساطالبان است. دیگر پیامدهای جنبش روشنایی عبارتاند از: 1) تحکیم وحدت قومی هزارهجات 2) تشدید شکاف سیاسی میان نخبگان سنتی و مدرن هزاره 3) تقویت حضور سیاسی زنان در حرکتهای اجتماعی 4) ضرورت توجه به لوازم گذار از جامعه مدنیِ سنتیِ افغانستان به جامعه مدنیِ مدرن، و درنهایت 5) تسریع جریان تثبیتِ دموکراسی در افغانستان.